سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/10/24
11:32 عصر

آرشیو وبلاگ قبلی

بدست دخترخونه در دسته

 
یکشنبه، 4 بهمن، 1383

از
: چی به چیه ؟
دیشب چنان چسبیده بودم به کار ، که یه وقت دیدم ساعت دو و ربعه .
طبق معمول راه شب رادیو هم باز ، و مجری محترم رسیده بود به : جمعه . یک به یک ( از ) ... .
: ( دل آرا مم ) می دونی یاد چی افتادم ؟ یاد تکلیف طاقت فرسایی که بر دلت انداختم.
راستی چقدر خودم به آن حرف عمل کرده ام، که کمی از آنم را از تو توقع داشته باشم ؟ خلاصه باز رفتم سر کار .
نه اینکه بیکار شده بودم ، مثلا بعنوان : نمونه : چرا بیشتر عید را به عاشقان مبارکباد می گویند ؟ به مثلا متفکران ، آنهم در عصر حاضر ، اگر نتوان گفت صفر ، کمتر : ( تفسیر ) می شود ؟ مخاطبش بیشتره ؟ ... .
بلکه ، از رختخواب بلند شدم و با روشن کردن چراغ برقی دنبال مداد و کاغذ رفتم که کارم را بهتر بیاد بیارم ، آخه ، شنیدن کی بود مانند دیدن ؟ و جمعش برای تقدیم به : چی ؟
هر چند مواظب بودم که مزاحم جواب داداشا ، خصوصا کوچکتر از بزرگتر از آبجی و کوچیکه ، که فردا مدرسه داره ، اینقدرم بفکر این نیافتادمکه باز نماز صبحم قضا نشه .
حالا این منو و پاکنویس دستپختم که با کم و زیادی دارم می نویسم که بنویسی .
بازم اگر دلت خواست ، علاقه داشتی و بقول خودمان دوست داشتی ، طبق قرارمانم ، اهل خونه به ترتیب کم و زیادش کنند .
: ( چرا که ) پیش از اینکه یه روز گفته شود ، بخوانیم نوشته ی خودمان را ، امروز خودمون بخونیم ؤ بهتره از فردا خونیه .
: ( از ) مسجد چی باقیمانده ، یا مانده ، هم همینطوره .
راستی ، کجای قرآن ( از ) آمده ؟ منکه همان دیروز فقط : انسان ( من ) علق ، را در سوره ی اقرا ، برای خودم پیدا کردم ، همینطور بحسب ( نقل ) دیگر : نزل ( من ) قبل ، را در سوره ی بقره ، تو هم ( می تونی ) ، همینطور مثلا در سوره ی بعدی ، مگر اینکه برای گفتن ( آن ) هم ، که نقطه ی آغاز حرفت بوده ، دلت بخواد که رهرو راهی باشی که : پیامبر بما نشان داد .

بامید دیدار در شهر دانش ، پدر .


 
شنبه، 3 بهمن، 1383

: گو

گفت‌ : اطلبو ا العلم ( من ) ال ...

.
راستی : همانطور که سلامم را به همشیره و ... رساندی ، سلام مامانم به : ( همشهری ) رسوندی ؟
آخه ، بجای : مهد کودک ، نم نمک با آبجی و داداش آماده ی تحصیل پیش مادر شدی ، با همون زبونی که با اهل خونه هم زبون شدی ، تا آماده برای مدرسه رفتن بشی .
داستان تحصیلت ختم به پیش دانشگاهی و فنی و حرفه ای را که هم الآن گفتی برای اینا هم از سال ( آینده ) قراره بذارن ، نمیشه .
خب ، تا شب جمعه آینده چی ؟منتظردرس ... ؟
برا اینکه بیکار نباشی ، برو ( از ) کتاب اینو برام پیدا کن ، تا بهت بگم چی : ( چی به چیه ) . فعلا خدا نگهدارت، پدر.
برطبق قرارمون برای : اطلاع به صدا و سیما هم ، ایمیل زدم.


 
جمعه، 2 بهمن، 1383

: گو
جونم برا دخترم : بگه ، جمعه مبارکم اولش.
اما عیدی :
به ( من ) تسلیت گفته (شده) و : ( اسم ) م برخ .
یکی هم مثلا : ( شفا ) ی : ( امراض ) ، حتی : ( مادری : ها ) ی روحی و شایدم جسمی را ، که ( باید ) منتظر ( درس ) بعدی ایشان ( بود ) ، که یه وقت مثل درس ( ریاضی ) نشه ، که طلبش ( کرد ) ، مثل شکل و شایدم معنی حکومت ( از ) غرب ، آنهم بدون ( مس ) س زمین و به : ( جد ) هم .
( فعلا ) برا نذری که ( شده ) میشه فکری کرد ، با خاطره ای :
از بنده خدایی ، ( گویا ) پرسیده شده : کجای قرآن : ( عشق ) آمده ؟ ( پرسیده ) کجاش : ( نگفته ) ؟ یا من خبر ... ؟ یا ( در) عرصه ی ... .
الباقی هم بماند تا فارغ و فارق از تحصیلم ، فعلا خداحافظ دختر من .
صبونه که خوردی ، مامانم ... ، برو ... ( و ) پست برقی هم طبق سابق.

 
پنجشنبه، 1 بهمن، 1383

راستی : از ( ... مسجد ... ) چی باقیمانده ؟

 
پنجشنبه، 1 بهمن، 1383

:بعنوان : بهمن 1383

: موضوع : دی 1383


بحسب ( نقل ) ، امروز روز عرفه در ایرانه ، نه : جمهوری اسلامی ، که در ایران و منجمله خانه ی ما ، حتی مثل آنم نیست که : یا من خبر ندارم ؟ یا ( ج ا ا ) نشان ندارد؟
طور دیگربه تصویر می کشم لمس زمین را ، که برای داداش محسن : گفتم .
که نه تنها تو هم ، شاید خودمم ، برای خودمم ، چنین سجده ، مسجد و جماعتش را نمایش نداده بودم.
آماده ای ؟ بیا با قلم بریم تو مایسطرونش :
سر دو انگشت بزرگ پا ، پشت سر زانو با کف دست به امامت پیشانی در لمس زمین خدا .
برق ، صبح که رفته ( بود ) ، الآن اومد ، برو برقی بنویس دخترم ، خدا نگهدارت .