پوریای ولی : افتادگی اموز اگر طالب فیضی – ( کمتر ب ) خورد آب زمینی که بلند است .
برسم امانت :
ب : نام خدایت
سلام آقا جان .
فرزندم ، اگر این را در روز تولد خواهرت ، مثلا ب ( قول ) شناسنامه : 19 بهمن ، ببینی ، پس تبریک .
ولی ، پیش از آن : م + تو = نمک .
ضرب المثل که مک زده ای ؟
مثل : آش پز که دو تا شد ، چی ؟ یا ( چه ) می شود ؟ یا ( چ ) ؟
خداحافظ
فوق برنامه :
شنیده ای که ؟ مثل چ ؟ اوقات ( ... ی ، پس از آنهمه خروش ) .
پسرم ، اکنون که دوره ی پنج ساله ی ابتدایی را در مدرسه ای دربست پسرانه ، بسلامتی امسال به پایان می رسانی ، زحمات چهار ساله ی دبستان قبلی را دست کم نگیر ، آنهم اگر با قلم خواهرت مریم ، در آنجا دست نوشته ای باشد .
اگر هم دلت خواست ، من هم برای مدرسه ، مثلا : تقسیم صفر شامی کباب ، در کلاس سوم ، بین احمد و اکرم را ، نوشته ام ، جلوتر هم برای مدرسه ی فرزندانم در دبستان شهید مصطفی خمینی قم نیز همین گونه .
بقول ( مرکب تام ّّّ خبری ) ی مجله ای در قم : در بایگانی گیرندگانش یافت میشود .
نشد به ( منم ) سر بزن ، والسلام .
رسید : بسم الله الرحمن الرحیم :
بسم الله الرحمن الرحیم .
سلام شیلات مامان . نیمه شب جمعه ( ای ) دیگر .
آقا محسن ، من احساس تو را به مسجد درک میکنم ، همانقدر که از دلت خبر دارم . پس ، از تو هم قدردانی میکنم ، مثل آبجی مریم که یادآوری کرد :
از مسجد چی باقیمانده ؟
خوبست از داداشی بپرسی ، که وقتی برای باقی مانده ی خدمت اجباری سربازیش میرفت اهواز ، چه سفارش کردم . در حالیکه مثل تو نیاز به سفارش کتبی هم نداشت ، وقتی که در کتاب ( مس ) ش کرده .
شاید ، برای اینکه اگر روزی با غول بی شاخ ، یا با شاخ و دمی روبه رو شد ، سر به سرش نگذارد ، یا ( کف ) گرگی هم نزند ، آنرا که بسر : اژدهای هفت سری ، دارد و : با اصل و نسب ، که برای :, تولید ، خلق الله هم ، لنگ نام و نام خانوادگی هم نباشند ، چه برای خدا ، و چه خلق خدا .
شاید هم ، مثل هد پاک کن ، برای آنکه برای داداش بزرگش در پادگان لویزان تهران مینوشتم .
پس ، تو هم میتوانی خودت را نگه داری ، که اجازه داده ام ، آنهم برای رفتن به مسجد ، که من هم خود در آن میتوانم ، بیشتر از خانه ، حس کنم آقا جان .
راهت پایدار ، در امن و امان
بسم الله الرحمن الرحیم . یا ...
داستان رسیده :
ب :
نام آ نکه ( بذکرم ) فکرت آموخت :شیخ محمود شبستری : گلشن راز
همو که به حفظم ذکرت آموخت .
اندیشه ای :
پس از نماز صبح چهار شنبه ، به تعبیری : سومین روز دهه ی فجر بهمن 1383 ، در خانه .
موضوغ :
علاقه ی داداش محسن در رفتن به مسجد تو ماه محرم ، مثل یکی دوسال گذشته : تنها .
سلام پسرم .
تا روزی که ما پنج نفری از خوی به قم رفتیم ، که تو هم آنجا بود که ( پا ) بدنیا گذاشتی ، اونم در سالی چون1372 ه ش ، هنوز این شهرک درکنار خوی ، پا به دنیا نگذاشته بود که برای یکی دو خانه اش هم ، بفکر مسجدی افتاد باشند ، چرا ، در حال و هوای : ( حلقه ) ای از : ( جمهوری اسلامی ایران ) ، نه تنها من ، بلکه تو هم بعنوان ایرانی ، در تاسیس آن نقشی داری ، مگر اینکه بجای تو هم رای به آن نداده باشم .
ما ، پیش از آن ، برای زیارت و مهمونی ، قم رفته بودی ( م ) ، برای : ( ضیا فت ... ) م ، مثلا پیش از 29 بهمن 1356 ، پیش از 13 آبان سال بعد ووو ، وآخرین بار بود که خدا آبجی مریم را بما آنجا داده بود و خبراولین قمی ما به خوی رسید و منکه رفتم بقولی : پنج نفره ، شدیم ولی باز چهار نفری برگشتیم خوی .
فکر می کنم برا امشب همین بسه، تا شب دیگه .
شب و روزت بخیر و خوشی
فکر نمی کنم بشه برقی برای آن مسجدم فرستاد ، ( چراکه ) طبق منطق ریاضی هم : اگر و فقط اگر دو ( سایت ) داشته باشیم ، آنگاه ( : باید ) مجموعه ای داریم ، که این دو ( سایتم ) زیر مجمو عه ی آنند .
مثل چی ؟ اطاق فرمان برنا مه ای هم ، که دو مجری داشته باشه ، تا آش یا شوره ، یا ( بی نمک ) مثل : ( بیکار ) یکی از ایندو نشه .
در حالیکه ، اگر بینندگان ( بیکاری ) هم داشته باشند ، منکه گوش می کردم .
این بود ، که کاری به غواصیم هم نداشته باش چه ... ، چی ؟ کلاغه ؟ به خونش نرسید .
: رب الرحمن الرحیم .
ن:
شونت دادم که شما هم ، دختر ( م ) ، خواهرانه به برادرتان بگویید ، بعنوان مثال :
ا... خلق ، پاسخ برادرم : خل ... ق .
ه :
مانطور که این بنده ی خدا هم ، کافیست برادرانه به خواهر گرامیش حرفی بزند ، تا رو دستم ، مکتب خانه راه بیاندازد.
تا بعد ، روز و شبت پایدار .
باخ بی ، زنگی به خواهرت بزن ، بگو آقا سارا ، زهرا و فاطمه را دیده ، حالا ، عینکم براش گرفتی ، از نزدیکم میتونه : ( سمیرا ) یش را ببینه .
بامید زیارت .