سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/10/24
11:32 عصر

آرشیو وبلاگ قبلی

بدست دخترخونه در دسته

شنبه، 17 بهمن، 1383

: کار

پوریای ولی : افتادگی اموز اگر طالب فیضی – ( کمتر ب ) خورد آب زمینی که بلند است .

 

برسم امانت :

ب : نام خدایت

سلام آقا جان .

    فرزندم ، اگر این را در روز تولد خواهرت ، مثلا ب ( قول ) شناسنامه : 19 بهمن ، ببینی ، پس تبریک .

    ولی ، پیش از آن : م + تو = نمک .

    ضرب المثل که مک زده ای ؟

    مثل : آش پز که دو تا شد ، چی ؟ یا ( چه ) می شود ؟ یا ( چ ) ؟

خداحافظ

    فوق برنامه :

    شنیده ای که ؟ مثل چ ؟ اوقات ( ... ی ، پس از آنهمه خروش ) .

    پسرم ، اکنون که دوره ی پنج ساله ی ابتدایی را در مدرسه ای دربست پسرانه ، بسلامتی امسال به پایان می رسانی ، زحمات چهار ساله ی دبستان قبلی را دست کم نگیر ، آنهم اگر با قلم خواهرت مریم ، در آنجا دست نوشته ای باشد .

     اگر هم دلت خواست ، من هم برای مدرسه ، مثلا : تقسیم صفر شامی کباب ، در کلاس سوم ، بین احمد و اکرم را ، نوشته ام ، جلوتر هم برای مدرسه ی فرزندانم در دبستان شهید مصطفی خمینی قم نیز همین گونه .

     بقول ( مرکب تام ّّّ خبری ) ی مجله ای در قم : در بایگانی گیرندگانش یافت میشود .

 نشد به ( منم ) سر بزن ، والسلام .

 


 
جمعه، 16 بهمن، 1383

بسر :

    رسید : بسم الله الرحمن الرحیم :

                                

                                     بسم الله الرحمن الرحیم .

  

      سلام شیلات مامان .                                     نیمه شب جمعه ( ای ) دیگر .

      آقا محسن ، من احساس تو را به مسجد درک میکنم ، همانقدر که از دلت خبر دارم . پس ، از تو هم قدردانی میکنم ، مثل آبجی مریم که یادآوری کرد :

از مسجد چی باقیمانده ؟

      خوبست از داداشی بپرسی ، که وقتی برای باقی مانده ی خدمت اجباری سربازیش میرفت اهواز ، چه سفارش کردم . در حالیکه مثل تو نیاز به سفارش کتبی هم نداشت ، وقتی که در کتاب ( مس ) ش کرده .

      شاید ، برای اینکه اگر روزی با غول بی شاخ ، یا با شاخ و دمی روبه رو شد ، سر به سرش نگذارد ، یا ( کف ) گرگی هم نزند ، آنرا که بسر : اژدهای هفت سری ، دارد و : با اصل و نسب ، که برای :, تولید ، خلق الله هم ، لنگ نام و نام خانوادگی هم نباشند ، چه برای خدا ، و چه خلق خدا .

      شاید هم ، مثل هد پاک کن ، برای آنکه برای داداش بزرگش در پادگان لویزان تهران مینوشتم .

      پس ، تو هم میتوانی خودت را نگه داری ، که اجازه داده ام ، آنهم برای رفتن به مسجد ، که من هم خود در آن میتوانم ، بیشتر از خانه ، حس کنم آقا جان .

راهت پایدار ، در امن و امان

 


 
چهارشنبه، 14 بهمن، 1383

ب :

                                   بسم الله الرحمن الرحیم . یا ...

 داستان رسیده  :

ب :    

     نام آ نکه ( بذکرم ) فکرت آموخت :شیخ محمود شبستری :  گلشن  راز

     همو که به حفظم ذکرت آموخت .

اندیشه ای :

     پس از نماز صبح چهار شنبه ، به تعبیری : سومین روز دهه ی فجر بهمن 1383 ، در خانه .

موضوغ :

     علاقه ی داداش محسن در رفتن به مسجد تو ماه محرم ، مثل یکی دوسال گذشته : تنها .

سلام پسرم .

     تا روزی که ما پنج نفری از خوی به قم رفتیم ، که تو هم آنجا بود که ( پا ) بدنیا گذاشتی ، اونم در سالی چون1372 ه ش ، هنوز این شهرک درکنار خوی ، پا به دنیا نگذاشته بود که برای یکی دو خانه اش هم ، بفکر مسجدی افتاد باشند ، چرا ، در حال و هوای : ( حلقه ) ای از : ( جمهوری اسلامی ایران ) ، نه تنها من ، بلکه تو هم بعنوان ایرانی ، در تاسیس آن نقشی داری ، مگر اینکه بجای تو هم رای به آن نداده باشم .

     ما ، پیش از آن ، برای زیارت و مهمونی ، قم رفته بودی ( م ) ، برای : ( ضیا فت ... ) م ، مثلا پیش از 29 بهمن 1356 ، پیش از 13 آبان سال بعد ووو ، وآخرین بار بود که خدا آبجی مریم را بما آنجا داده بود و خبراولین قمی  ما به خوی رسید و منکه  رفتم  بقولی : پنج نفره ، شدیم ولی باز چهار نفری   برگشتیم خوی .

     فکر می کنم برا امشب  همین بسه، تا شب دیگه .

                           شب و روزت بخیر و خوشی

     فکر نمی کنم بشه برقی برای آن مسجدم فرستاد ، ( چراکه ) طبق منطق ریاضی هم : اگر و فقط اگر دو ( سایت ) داشته باشیم ، آنگاه ( : باید ) مجموعه ای داریم ، که این دو ( سایتم ) زیر مجمو عه ی آنند .

    مثل چی ؟ اطاق فرمان برنا مه ای هم ، که دو مجری داشته باشه ، تا آش یا شوره ، یا ( بی نمک ) مثل : ( بیکار ) یکی از ایندو نشه .

     در حالیکه ، اگر بینندگان ( بیکاری ) هم داشته  باشند ، منکه گوش می کردم .

     این بود ، که کاری به غواصیم هم نداشته باش چه ... ، چی ؟ کلاغه ؟ به خونش نرسید .

 

 


 
سه شنبه، 13 بهمن، 1383

: رو گوش ... .
بسم الله الرحمن الرحیم : ج تو گوشی
: رب الرحمن الرحیم .
ن:
شونت دادم که شما هم ، دختر ( م ) ، خواهرانه به برادرتان بگویید ، بعنوان مثال :
ا... خلق ، پاسخ برادرم : خل ... ق .
ه :
مانطور که این بنده ی خدا هم ، کافیست برادرانه به خواهر گرامیش حرفی بزند ، تا رو دستم ، مکتب خانه راه بیاندازد.

تا بعد ، روز و شبت پایدار .


باخ بی ، زنگی به خواهرت بزن ، بگو آقا سارا ، زهرا و فاطمه را دیده ، حالا ، عینکم براش گرفتی ، از نزدیکم میتونه : ( سمیرا ) یش را ببینه .

بامید زیارت .