بسم ا... ، ... ، یا ایها الذین آمنوا اذا نا ... . مجادله .
باز سلام دخترم .
هنوز هم داداش محسن از من اجازه می گیرد ، منتها امسال دست به قلم شده . به امانت می دهم که حرف به حرفش را رو نویسی ، ماشین نویسی کنی .
دیدی حضرت روح الله چه زیبا فرموده ما : حرف نمی زنیم ، عمل می کنیم .
زیبا تر از این مسموع شده ، مثلا : روح منی خمینی ، ... ، را ؟
نوشته ی داداش را دادم به داداشش که بگوید از کجایش بیشتر خوشم می آید.
به تعبیر من گفت : بسم الله ، هو الله ... الرحمن الرحیم ، ... . مثل زیبایی سوره ی حشر .
ولی من ، هم به خواهرش که فقط غلط املایی ها یش را تصحیح کرده بود ، نوزده دادم ، و هم به قلم بدست .
تو هم در پاورقیش می توانی برایم بنویسی که بفکر چی افتاده ؟ یا چی چی ؟ و یا چی ها ؟
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته .
نوشته اش ، همینطور نوشته ات را ، پس از بسم الله الرحمن الرحیم ، ش بزن :
پدر جان : از همه ی حرفهایی که برایم گفتی بسیار چیزها یاد گرفتم از آن نامه ها که روی صفحه ی کامپیوتر هم نوشتی همین طور .
اما اون روز که محدثه برای من یک نامه را خواند که گفته بودی « که احساس مرا به مسجد رفتن را حس می کنی چون از دلم خبر داری » .
پس پدرم می دانی که از مسجد خوشم می آید و فقط در ماه محرم بخواتر امام حسین خوب
حالا من رفتم فقط یک شب بابایی از داداش محمد هم از طرف من معذرت خواهی کن .
فدای پدرم .
محسن یزدی 25/11/83 امضاء
ایستت را دیدم ، حالا چی ؟
سلام علیکم
بعد دیدن اثر قلم داداش کوچولوم ، یقینم نسبت به : « مخفی شدن علم پس از محسن » ، بیشتر شد .
و این را هم می دانم که بقول خودش بیشتر آنچه را که نوشته ( : چو دل آمد ، حس هم پیش ماست ) از پدر آموخته ( مثل من ) .
در تاریخ نیز شنیده ام که (فدای) پدرش شد .
به نظر من : محسن از همه مظلوم تره ، اما حالا که حرف دلشو نوشته بهتره ، بیشتر گوشمونو بدیم بهش .
راستی ، از اون بزرگواریش در آخر نامه اش خیلی چیز یاد گرفتم .
فعلا خدا نگهدارت.