سفارش تبلیغ
صبا ویژن

92/4/10
5:47 عصر

داستان راستان 4 :

بدست دخترخونه در دسته

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، قَدْ س ...

بنام خدای بخشندمون

برگردان زنده یاد محمدکاظم معزّی : ... ، هرآینه ش ...

باسلام

واستون از زنده یاد که می گفتم یاد اولین نوشته ای افتادم که تو وب گذاشتم ، که وقتی بهش نشون دادم گفت :

حالا از خونه  چیزی باقی مونده ؟

و گفت به منم یاد بده ! براش یه وبلاگ درست کردم و اسمشو گذاشت : همبستگی و

شلید برا اینکه اونسال سال همبستگی و مشارکت بود .

ولی میومد با فُوت و فن خودش تو وبلاگ منم  می نوشت و مراقب نوشته های منم بود .

وقتی کم کم فُوت وفن کارو یه کم یاد گرفت یه وبلاگ درست کرد و اسم اونو گذاشت : همفکری

شاید برا اینکه بدونم چه بکنم فکر کنم .  

ولی نمی دونم چرا اسم وبلاگشو از همفکری تغییر می داد و الانم خانواده ی خانه شده ؟ فقد اینو می دونم که بقول فسقلی مارتین لوتر وبلاگم نیست .  

شاید خواسته بگه مثلا بخشی ، سوره ای از مسجد چی باقیمونده ؟ س .

شایدم برا اینکه مافوقش نباشه  ، ویا در عین همفکری ، همبستگی ووو در کنارش نباشه ، و حتی درطولم همفکری ، همبستگی  ووو نداشته باشه باهاش .   

ولی می دونم که بی حساب کتاب نیست .

شما چی فکر می کنید ؟